آرزوها
آرزوها



دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسراشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن

پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود


هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»


پیرمرد دوم: « اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا ؛ اسم رستوران چی بود؟»

پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد ، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید :

«ببین ، یه حشره ای هست ، پرهای بزرگ و خوشگلی داره ، خشکش می کنن تو خونه

به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟»

پیرمرد دوم : «پروانه؟»

پیرمرد اول: «آره!»

بعد با فریاد رو به پیر زن ها : «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!!!»



این داستان رو پروانه خانم زحمت کشیده و ارسال کرده بودن
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نگارش در دو شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت 16:30 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar